، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

ardeshir pesare gol e man va babash

دندون هاي قشنگت

پسر قشنگ من تو تاريخ ١٨ تير اولين مرواريد قشنگت دوومد زنگ زدم به بابات و گفتم پسرت دندون دراورده، قربونت بشم عشق من اصلا نه بي تابي كردي نه چيزي از بس كه شجاعي مرد كوچولوي من بعد رفتيم قمصر وبابات افطاري ميداد ، اونجا بابات واست يه كيك شكل دندون سفارش داد همه فاميلاي خونه قمصر بودن كيك دندون خوشگلتو ميخورديم كه ديدم يه دندون ديگه هم از بالا دراوردي، قربون اون شكل ماهت بشم عشقم با اين دوتا دندونت ، بعد اومديم تهران و مامان سيما واست دندوني دوست كرد و پخش كرد از صبح تا شب هم در ححال شيطوني هستي شير كوچولوي من
25 تير 1393

نه ماهگي

عزيز دل مامان انقدر شيطون شدي كه وقت نميكنم بيام و واست بنويسم، عشق مامان در تاريخ ٢٠ خرداد توونستي چهاردست و پا كني چند قدم الان كه چند روزي ميگذره ديگه از اين اتاق به اون اتاق ميري و از همه جا ميگيري بلند ميشي قربونت بشم كه انقدر شيطون شدي بابايي دو هفتس كه رفته امريكا و هفته ديگه برميگرده چون الان خيلي ميامي گرمه ما مونديم ايران البته تهرن هم الان خيلي گرمه،باباتو تو تبلت كه ميبينيكلي واسش ذوق ميكني و ميخندي، عشق من نميدونم كي دندوناي خوشگلت در مياد هنوز كه دندون نداري ،خيلي دوست دارم شير كوچولوي من
29 خرداد 1393

شير كوچولو

شير كوچولوي مامان امروز ٢٧ مي برابر با ٧ خرداد واسه اولين بار خودت از اينور خونه تا اونور سينه خيز رفتي  خودت پاشدي نشستي  الهي كه مامانت فدات بشه عشق من كه بزرگ شدي ، عاشق روروعكت هستي و ميشيني توش و تن تن ميدويي عاششقتم شير كوچولوي من ...
7 خرداد 1393

٨ ماهگي

شير كوچولوي مامان ، انقدر شيطون شدي كه من اصلا وقت نميكنم بيام و واست بنويسم، عشق مامان رفتيم زكتر شما قدت ٧٨ سانت بود و ٩٢٠٠ وزنت بود عشقم ماشالا دكتر هيلي هم راضي بود ازت ، پسر گلم از شيطونيات بگم كه در عرض يك دقيقه از اين سر خونه قل ميخوري تا اون سر خونه، سوار روروعكت ميشي و بدو بدو ميكني هرجا من ميرم دنبالم مياي تو اشپزخانه ميري و كشوهاي كابينتارو ميكشي خلاصه كه تمام مدت در حال شيطوني هستي، الان دو هفته اي ميشه كه اومديم ايران اين دفعه يه سه ماهي باهم ميمونيم چون ميامي هوا خيلي گرمه، خيلي لوس شدي و خودتو حسابي لوس ميكني و ناز ميكني، تحمل گشنگي نداري و يك لحظه دير بشه جيغ ميزني، عشق من باباتي دوست دارم شير كوچولوي من
22 ارديبهشت 1393

اردشير گل من

پسر قشنگم منو ببخش خيلي وقته كه واست ننوشتم ، مامان و سيما و بابا امير خلاصه بعد از كلي انتظار اومدن پيش ما، واست بگم كه اولش كه ديديشون انگار واست خيلي جالب و عجيب بود، قربونت بشم انقدر شيرين شدي كه ادم دلش نمياد يه لحظه ازت دل بكنه، كلي رفتيم گردش با مامان سيما و بابا امير باهم رفتيم ديزني ورد بعضي جاهاش واست جالب بود اما در كل زياد متوجه نميشدي اخه هنوز خيلي كوچولويي مرد كوچك من، بابا امير تمام مدت باهات بازي ميكرد و توهم حسابي دلبري ميكردي، هروز صبح ميرفتيم و بيدارشون ميكردي و تن تن ميخنديدي ، امروز مامان سيما و بابا امير برگشتن ايران تقريبا ٥٠ روز پيش ما بودن و از اونجا كه شما هروز بيرون بودي و همه باهات بازي ميكردن ، كلي لوس شدي الان س...
22 ارديبهشت 1393

عشق كوچولوي من

پسر نازم عشق كوچولوي من ٢٤ دي برگشتيم امريكا و وقت گرفتيم كه شما واكسن چهار ماهگيتو با تاخير بزني ، روز ٢٧ دي با ١٣ روز تاخير برديمت و واكسنتو زديم ، قربونت بشم عشق كوچولوي من يكم گريه كردي ولي ماشالا خيلي شجاع بودي ،قدت ٧٠سانت بود و ٧،٥٠٠ هم وزنت ماشالا به پسر پهلوونم دكتر ازت خيلي رلضي بود و گفت خيلي باهوشي دستاتو كه ميگيريم خودت بلند ميشي ميشيني :) دكتر گفت كه واست اول پوره ميوه بعد پوره سبزيجات شروع كنم قربونت بشم كي انقدر بزرگ شدي كه بتوني با قاشق غذا بخوري؟درتاريخ ٢٨ دي شما اولين بار ميوه خوردي ، گلابي دادم بهت خيلي دوست داري و تن تن ميخوري ، الهي كه مامان فداي تو بشه عشق كوچولوي من خيلي دوست دارم
24 بهمن 1392

اولين مامان گفتنت

عشق كوچولوي من واسه اولين بار تو تاريخ ١٠ فوريه ، ٢١ بهمن واسه اولين بار گفتي ماما ماما ، قربونت بشم پسر گل من ، خيلي دوست دارم خيلي زيااااد حتي نميتوني تصور كني مقدار عشق منو ، واقعا ادم تا مادر نشه نميتونه عشق مادري رو حس كنه، عشق كوچولوي من اميدوارم هميشه خدا نگهدارت باشه
24 بهمن 1392

ايران

عزيز دلم اومدم ايران و سرم خيلي شلوغ شد نشد اينجا واست بنويسم ١٤ نوامبر ٢٠١٣ شما اولين بار وارد وطنت شدي ، خيلي نگران بودم كه تو هواپيما اذيت بشي اما خداروشكر تمام راه رو تو هواپيما خوابيدي وارد ايران كه شديم خيلي حس خوبي داشتم دلم تنگ شده بود واسه مامان سيما و بابا امير و خاله شهره و ديانا و خلاصه خيلي هاي ديگه، و خيلي هيجان داشتم كه قرار بود شمارو واسه اولين بار ببيننن، مامان سيما و بابا امير اومده بودن فرودگاه ، پياده شديم و زود چمدونا اومد و رفتيم پيش مامان سيما گريه ميكرد و شما رو محكم بغل كرده بود خيلي لحظه شيريني بود تو هم كه تن تن ميخنديدي به مامان سيما بعد بابا امير اومد بغلت كرد و بازم تن تن خنديدي و خلاصه خودتو جا كردي تو دلشون ، ع...
28 آذر 1392