پسر گلم اومدي تو بغل ماماني
عزيز دل مامان قربونت بشم كه عجله داشتي و زودتر اومدي تو بغلم ...روز ٢ سپتامبر برابر با ١١شهريور ايران بود ساعت ٨ صبح ، حس كردم دلم خيلي درد ميكنه و سفت شده و حس كردم تكوناي توهمكم شده پسرم ، سريع به بابات زنگ زدم و اومد و بابات با اورژانس تماس گرفت اورژانس منو سريع برد بيمارستان و اونجا بهم دستگاه عاي مختلف وصل كردن و گفتن چند تايي انقباض داري و ديگه كم كم داره مياد پسرت بعد دكترم تماس گرفت و تشخيص داد كه سزارين بكنه ، دكتر بي هوشي اومد ديد و گفت كه چون صبحانه خوردم بعد از ساعت ٣ هروقت اناق عمل خالي باشه ميبرن منو ، چند تا مورد اورژانس سزارين واسه دكترم پيش اومد و خلاصه نزديكاي ٧:٣٠ بود كه منو اماده كردن و رفتم واسه سزارين ... بابا بابك كلي هيجان داشت و پشت در اتاق عمل واسه من دعا ميكرد من بي هوش شدم و تقريبا ٤٥ ديقه بعد ديدم كه بابا بابك بالاي سرمه و داره نازم ميكنه ، گفت شهرزاد ، اردشير خيلي شبيه خودته لب و دهنش و چونه هاش كپي تو هست ، وزنت ٣٩٧٠ بود با قد ٥٤،خداروشكر سالم و بدون زردي،خلاصه ازت عكس گرفته بود و نشونم داد قربونت بشم بعد نيم ساعت رفتم تو اتاق خودم ، بابات اتاق خصوصي گرفته بود ، بعد تورو اوردن پيشم و بهم نشون دادن اي خدااااااااا قشنگترين لحظه زندگيم بود ماماني وقتي بغلت كردم انقدر گريه كردم انقدر گريه كردم ، عزيز دلم خداروشكر كه سالمي خداروشكر كه خدا منو لايق دونست و تورو بهم داد پسر تپلي مامان ، امروز تقريبا ٤ روزته انقدر دوست دارم كه دنيا پيشش كمه ، اومديم خونه و بابايي حسابي هم از من و هم از تو مراقبت ميكنه ، بابات خيلي دوست داره و چشم ازت ور نميداره ، خدايا شكرت ....